یادمه

ساخت وبلاگ
یادمه با یکی از بچه های فامیل رفته بودم سوپر مارکت براش چیزی بخرم، یه زن مرد جون هم اونجا بودن و خیلی هوای همو داشتن،ظاهرا اوایل ازدواجشون بود. هیچی رفتم تو فکر زندگی شیرینشون، امدم بیرون تو حال خودم نبودم یه آهی کشیدم و گفتم خوشبحالشون، بعد پسر فامیلمون گفت خوشبحال کی؟ هیچی دیگه اینقدر چرت و پرت تحویلش دادم فکر کنم منظورم رو فهمید
+نوشته شده در  سه شنبه بیست و چهارم بهمن ۱۳۹۶ساعت 8:9  توسط l3al3ak  | 

شکرخدا...
ما را در سایت شکرخدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : babak2011 بازدید : 6 تاريخ : سه شنبه 24 بهمن 1396 ساعت: 15:18